یادی از دوران دانشگاه
چهار سالی میشود كه به فارسی چیزی ننوشتم. یعنی تقریبا از وقتی كه دانشگاهم تمام شده. به همین دلیل امشب تصمیم گرفتم كه پس از مدتها یادی از زبان فارسی بكنم ببینم چیزی یادم مونده یا نه؟
میخوام خاطرهی سفرم به شیراز رو اینجا بنویسم كه واقعا خاطرهایست هیچ وقت یادم نمیره. این خاطره رو چند لحضه پیش به اینگلیسی هم نوشتم ولی از اونجایی كه اینگلیسیم زیاد چنگی به دل نمیزنه خیلی خوب از اب درنیامد.
سه سال پیش طی یك سفر هفت روزه رفتم ایران، و از اونجایی كه تعریف شیراز رو خیلی شنیده بودم و علاوه بر این اونجا دوست هم داشتم. برای همین تصمیم گرفتم برم شیراز. و اونجا بود كه فهمیدم هرچی تعریف از شیراز شنیدهام درست بوده. شهری با بناهای قدیمی زیبا. بوی بهار نارنج و مردمی كه با اولین سلام میشد به ارامی و مهربانیشان پی برد.
جاهای زیادی رفتم ( خانهی زینت الملوك. عمارت شاپوری. قلعهی باستانی كریم خان زند و...) ولی دو تا از ان جا ها برایم دلالت خاصی داشتند و خیلی یكی ارامگاه حضرت حافظ و دیگری ارامگاه حضرت سعدی. حال و هوای سر ارامگاه حضرت حافظ، به شیوهای است كه ادم غیر ممكنه هیچوقت یادش بره. یكی دیگر از چیزهایی كه خیلی نضرم رو به خودش جلب كرد، هنر زیبای ائینه كاری در بناهای قدیمی بود. چیدن هزاران تكهی كوچك ائینه روی دیوارهای ان بناهای زیبا. یكی از زیباترین منچرهاییست كه انسان میتونه ببینه. اینها هه علاوه بر مردم با صفا و مهربانی كه واقعا خاطرههای فراموش نشدنیی رو در ذهن هر مهمانی به جای می گذارند.