سلام
گیر کردن: مثال: اگر بخواهیم یک جعبه¬ی بزرگ را از یک راهروی تنگ عبور بدهیم، جعبه عبور نمی¬کند و گیر می¬کند.
در صحبت های روزمره گیر کردن همچنین به معنی پیش آمدن مشکل در روند انجام یک کار نیز معنی می¬شود، مثلا من در جمع کردن این دو عدد گیر کردم.
از طرفی به معنای حبس شدن در جایی (بیشتر به صورت تصادفی و اتفاقی) نیز معنی می¬دهد. مثلا نگهبان نمی¬دانست من در ساختمان هستم. او در را قفل کرد و رفت و من الان در ساختمان گیر کردم/افتادم.
گیر انداختن به معنی به دام انداختن است. البته به دام انداختن بیشتر برای حیوانات استفاده می¬شود ولی گیر انداختن بیشتر برای انسان ها به کار می¬رود. مثلا دزد را گیر انداختیم. یا مثلا اگر کسی دروغ بگوید و شما با پرسیدن سوال های زیاد از او باعث شوید که او نتواند جواب شما را بدهد و این حقیقت که آن فرد دروغ گفته مشخص شود، شما او را گیر انداخته اید.
گیر دادن: این یک اصطلاح است و غیر رسمی است. مثلا وقتی کسی اصرار زیادی میکند که شما کاری را انجام دهید یا ندهید می¬توان گفت او گیر می¬دهد که شما آن کار را انجام دهید.
اگر جایی ناواضح بود بپرسید.